من خودم هیچوقت نتونستم شعر بگم گاهی اوقات متن ادبی نوشتم ولی شعر و نه
اما خیلی خوندنشو دوس دارم این ترانه ی گوگوش رو که نگو ونپرس
نمی دونم شاعرش کیه ولی من هم از اجراش و هم از شعرش خیلی خوشم میاد
یه عالمه ازش خاطره دارم
این عکسم از یه جا کش رفتم دیدم خیلی با این شعره جوره زدم تنگش
خدا گریه ی مسافرو ندید
دل نبست به هیچکس و دل نبرید
آدمو برای دوری از دیار
جاده رو برای غربت آفرید
جاده اسم منو فریاد می زنه
میگه امروز روز دل بریدنه
کوله باری که پرا خاطره هاس
روی شونه های لرزونه منه
از تمومه آدمای خوب و بد
از تمومه قصه های خوب و بد
چی برام مونده به جز یه خاطره
نقش گنگی تو غبار پنجره
جاده آغوششو وا کرده برام
منتظر مونده که من باهاش بیام
قصه ی تلخ خداحافظی رو
می خونم با اینکه بسته هست لبام
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشقا و دلبستگیا
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده فریاد ....می زنه....بیا.....
|